آدمهای خوبِ دنیا
پشت به من ایستاده و شمرده شمرده حرف میزند. سرش را بالا گرفته است و به آسمان زُل زده. با هر کلمهای که میگوید روسری ساتن آبی رنگ با گلهای ریز طلایی از سرش سُر میخورد و هر بار با دستان کشیدهاش آن را جلو میکشد. دوست دارم برگردد و موهای مششدهاش را… بیشتر »
8 نظر
تنها دختر یک خانوادهی نچندان معمولی
” با سلام و احترام” راستش نمیدانم این کار من توجیهی دارد یا نه؟ اما اگر میشود و راه دارد لطف کنید هزینهای که بنده برای شرکت در این طرح پرداخت کردهام را بازگردانید. حالا که فکر میکنم من آدمی نیستم که فردا پس فردا در محافل بزرگ ادبی… بیشتر »
پایان
زیر کتری را روشن کرد، بوی شیر سررفته از روی اجاق گاز بلند شد اما مثل قبل برایش مهم نبود. کمی نگاه کرد، با بیخیالی دست خیسش را با شلوار گلدار نخیاش خشک کرد که چاق و پُفکرده نشانش میداد . نور کامل آفتاب از پنجرهآشپزخانه افتاده بود روی گاز و سینک… بیشتر »
سیگار
همین که بیبی چادر سورمهای گل ریزش را سر کرد و از خانه بیرون زد متکا و بالشتها را روی هم چید دستش را دراز کرد اما باز هم دستش نرسید. به سرش زد و رفت سطل 10 کیلویی سفید رنگی که تازه بیبی از زیر زمین بالا آورده بود تا حتما عمو سیاه که آمد ببرد و از… بیشتر »