تنها دختر یک خانوادهی نچندان معمولی
” با سلام و احترام” راستش نمیدانم این کار من توجیهی دارد یا نه؟ اما اگر میشود و راه دارد لطف کنید هزینهای که بنده برای شرکت در این طرح پرداخت کردهام را بازگردانید. حالا که فکر میکنم من آدمی نیستم که فردا پس فردا در محافل بزرگ ادبی… بیشتر »
8 نظر
بیدارین؟
مثلا بی خوابی به سرت زده باشه، هی از این پهلو به اون پهلو بشی. فردا هم کلاس داشته باشی دقیقا تا ساعت چهار بعدازظهر. از بیخوابی فکرای جور واجور هم به سرت بزنه. یه ذهن شلخته هم داشته باشی که یک دسته بندی مشخصی نداشته باشه و همهی فکرات قاطی باشن؛ یهو غش… بیشتر »
کتابی که هدیه گرفتم
چهار زانو نشستم رو به روی قفسهی کتاب. کتابی که هدیهی یکی از دوستانم بود را برداشتم. نمی توانم بگویم که چه حس فوق العاده ای داشتم از گرفتن آن هدیه، با آنکه از محتوای کتاب خبر نداشتم. حتی نام کتاب هم تا به حال نشنیده بودم. این دست کتابها و نویسندهی… بیشتر »
عاشقانهی کوتاه...
خودم را به تک تک لبخندهایت میبازم… غنچهی لبهایت که به خنده باز می شود دور و برم را نگاه میکنم که مبادا جز من کسی دل به لبخندت ببندد… رگ غیرتم باد میکند، اگر کسی را ماتِ زیباییت ببینم.. می دانم این عاشقانهی کوتاه را شاید بارها و بارها… بیشتر »