آخه چرا !!!
هر چند دارم سعی میکنم اینستا رو ببوسم و بزارم کنار، اما از اونجایی که اهل این کارا نیستم؛ هی فرت و فرت میرم که رفتنم برا خداحافظی باشه اما دوباره غرق میشم یه استوری میزارم و میبندمش؛ بعدش هم دایرکت و دوستا و خلاصه یادم از خداحافظی میره و دوباره بی خیال بوسیدن و خداحافظی میشم :))
القصه…
تو سبدِ رزق اینستاگردی دیروزم خیلی چیزا بود. بین اون خیلی چیزا یه آهنگ قشنگ بود. همین که گوش کردم فوری به دوست خوبم گوگل گفتم کلِ آهنگ رو برام بیار. دانلودش کردم از محسن نامجو بود. از اونجایی که برام مهم از کی گوش میکنم و هم به آلزایمر در سن کم دچار شدم یه سرچ زدم در مورد این آقای نامجو که انگار برام آشنا بود !!!
محسن نامجو را در آغوش گلشیفته دیدم و لب و لوچهام آویزان شد. هر چی خوندم بیشتر بدم اومد ازش! حیف این ترانه که تو خوندیش :/
به شکوه گفتم برم ز دل یاد روی تو آرزوی تو
به خنده گفتا نرنجم از خلق و خوی تو یاد روی تو
ولی ز من دل چو برکنی، حدیث خود بر که افکنی؟
هر کجا روی وصله ی منی، ساغر وفا از چه بشکنی؟ …
کنون چه کنم با خطای دلم، گرم برود آشنای دلم….
+ خوبه بعضی وقتا بیخیال خیلی چیزا بشیم که یهو سرخورده نشیم :)